اپیزود اول: از ماشین پیاده می‌شم و می‌بینمت. دیشب بهم پیام دادی و قرار شد امروز صب بریم بیرون. پیاده می‌ریم تا پارک. پاکتِ وینستونتو درمیاری و ازم می‌پرسی سیگار می‌کشم یا نه؟ می‌گم تقریبا تو ترکم ولی روزی دو، سه تا فک نکنم برام مشکلی درست کنه. ساعت هشتِ صب وسطِ پارک سیگار می‌کشیم و بهم می‌گی ازم خوشت میاد. می‌گی که باهم باشیم و قبول می‌کنم. انگار زندگی رفته رو دورِ تند.


اپیزود دوم: ناهار باهم می‌ریم بیرون و تو راه برام از روزایِ سیاهِ زندگی‌ت می‌گی. از نجات دهنده‌ات. که نجات‌دهنده هنوز برای تو نمرده. و خب شاید خبر ندارم اینا بهترین ساعتایی قراره بشن که تا حالا داشتم.


اپیزود سوم: باید خداحافظی کنیم. مسابقات تموم شده و باید برگردی شهرِ خودت. دوازده ساعت فاصله داریم باهم. با ماشین البته. دست می‌دی بهم و روبوسی می‌کنیم و هرکسی راهِ خودش. یکم که ازت دور می‌شم، می‌بینم دلم نمیاد همینجوری بذارمت. بهت پیام می‌دم. چونکه نمی‌دونم دفعه‌ی بعدی‌ای که قراره ببینمت کِیه. تو می دونی؟


اپیزود چهارم: بهت پیام می‌دم که بغلت نکردم و کی می‌دونه دوباره کِی همو می‌بینیم؟ برمی‌گردی و برمی‌گردم. برمی‌گردیم به هم. می‌ریم پشتِ ساختمون مسابقات و از تهِ دل بغلت می‌کنم. دوبار. باهم سیگار می‌کشیم و سیگارتو روشن می‌کنم. این قشنگ‌ترین قراریه که تو عمرم داشتم.


اپیزود پنجم: بهم می‌گی که واقعا دلت نمیاد همینجوری منو بذاری و بری و یه‌جوری نگاهت می‌کنم انگار اجازه می‌دم منو ببوسی و این می‌شه فرست کیس‌مون.


اپیزود ششم: می‌رسم خونه و تمومِ این اتفاقا شبیهِ یه رویا به نظر میان بیشتر. شبیه کتابِ «خورشید هنوز یک ستاره‌ست». تویِ یه روز اندازه‌یِ هزارسال کاری می‌کنی که دوسِت داشته باشم. ”من به جادو اعتقادی ندارم ولی ما جادویی بودیم”.


اپیزودِ هفتم: بویِ عطرت مونده رو لباسام. رو شالم. رو لبام. رو تک‌تک قسمتایِ وجودم. بویِ عطرت حک شده روم. که دیگه اگه نخوامم یه تیکه از من شدی. یه بخشی از خاطره‌ها و مغزم. یه قسمتی از سلولایِ خاکستری‌مو به خودت اختصاص دادی. که یادته ازم پرسیدی ”نکنه برم و فراموشم کنی؟” و من به شوخی گفتم ”سعی‌مو می‌کنم فراموشت نکنم ولی یهو دیدی یهویی شد دیگه” و بعدش بهم گفتی همین که سعی‌مو می‌کنم خوبه. الآن اگه بپرسی می‌گم نمی‌تونم فراموشت کنم. تو عجیب‌ترین آدمی بودی که تو زندگی‌م دیدم و امروز عجیب‌ترین و جادویی‌ترین روزی که تو کلِ زندگی‌م داشتم. آخرین تصویری که ازت تو ذهنمه خودتی و سیگارت که تو دستته. زمان متوقف می‌شه اینجا انگار. تو همینجوری می‌‌مونی تو ذهنم تا دفعه‌یِ بعدی که ببینمت.


اپیزود هشتم: فرداصب داری می‌ری و کی گفته ”این دی اند ایتس گانا بی جاست فاین”؟ گریه می‌کنم برایِ همه‌یِ زمانایی که می‌تونستیم باهم جادویی‌شون کنیم و نکردیم. که ما دیر پیدا کردیم همو. گریه می‌کنم چون این دوری نفسمو می‌بُره. انگار خودمو از خودم بخوان جدا کنن. تصویرِ چشمات وسطِ مغزم حک شده. چشمات و همه‌ی نوری که دورت بود و فقط من می‌دیدم. انگار یه روزو تو زمان سفر کردم. که من دلم تنگ می‌شه برات. حتی اگه خودت ندونی. همین.


-با یک روز تأخیر، این دهمِ فروردینِ جادویی برای همیشه اینجا ثبت می‌شه. تویِ تقویمِ ذهنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Arthur شهاب مرادی اموزش رياضي کنکور تجربي مهندسی، عمران، ساختمان، تونل، پل آشپزی ونوس گرافیک ابادان سيتي فطرس ادونس کلینیک