اول: تاکسی، چاوشی گذاشته و اصلا چراغا رو خاموش کنین بزنیم زیر گریه. یعنی دقیقا اگه ریمل نزده بودم الآن راننده داشت وساطت می‌کرد که خانم توروخدا گریه نکنین:)). ببین زندگیو آخه. کی فکرشو می‌کرد یه روز بیاد که تنها دلیلم برا گریه نکردن وسط خیابون، ریختن ریملم باشه؟:)) ”مسافرا شعرن. تو برف و بارونی. قطار قلب منه، چشم تو پنجره‌هاش”. [9:26]


دوم: ‌ساعت ۹:۰۱ بهم پیام می‌ده که ”سلام. خوبی؟ می‌شه یه نیم‌ساعت دیگه بهت زنگ بزنم؟” بهش می‌گم آره. ۹:۳۰ زنگ می‌زنه و اتفاقی میفته که آخرین‌بار یادم نمیاد کِی افتاده بوده. زمانو گم می‌کنم. ۵۶ دقیقه و ۴۳ ثانیه باهاش حرف می‌زنم و باهام حرف می‌زنه و بیشتر از ده، بیست دقیقه حس نمی‌کنم. انگار که ما یه جایی خارج از این زمان و مکانِ معمولی داشتیم حرف می‌زدیم. پشت تلفن گریه می‌کنه و سعی می‌کنم به روش نیارم و ادامه بدم به حرف زدن، حتی اگه چرت و پرت بگم. می‌فهمم غمشو، حتی اگه چیزی نگه. براش از کتابِ ”انسان درجستجویِ معنا” می‌گم و بهش می‌گم که ببین غم و ناراحتی نسبیه. مثل موقعی که گازو وارد اتاق می‌کنیم، حالا چه کم باشه و چه زیاد، کلِ اتاقو می‌گیره. که ببین اگه تو اون اتاقی و ناراحتی همه‌ی وجودتو گرفته و ازت یه اتاقِ تاریک ساخته، بذار خوشحالت کنم. بذار نورت بشم‌. روشنت کنم. حتی اگه کم باشم و تاریکی هنوز اونجا باشه. براش از این می‌گم که غم هم یه قسمتی از وجودمونه. نباید فرار کنیم ازش. هُلش می‌دم سمتِ غمش که ببین من پشتتم. که ببین تو هیچ‌وقت تو تاریکی غرق نمی‌شی، چون که من گرفتمت. من هواتو دارم. تو فقط برو جلو و سعی کن باهاش رو به رو شی. که غم یه قسمتی از ما عه و باید بغلش کنیم و سعی کنیم که باهاش مهربون باشیم. که گُمَم می‌کنه تو زمان و مکان خیالی که باهم ساختیم و هیچکدوم به رویِ اون یکی نمیاره این سفر تویِ زمانو. [21:01]


سوم: دوروز پیش که بهم گفتی ”دیگه حوصله‌مو نداری و باهام حال نمی‌کنی”، نمی‌دونستی که من بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی روت حساب کرده بودم. چون که فکر می‌کردم تو رفیقمی. از اونایی که تا همیشه، همه‌چیو می‌تونم بهش بگم. حتی اگه هیچ‌وقت یاد نگیرم حرف زدنو‌. هیچ‌وقت. ولی تو هستی همیشه. من روت حساب کرده بودم. می‌دونستی؟ نمی‌دونستی و اصلا هم مهم نبود که حرفت از رو عصبانیت بوده و واقعا چیزی تهِ دلت نبوده. مهم نبود چون من شکستم دوباره. دوباره شدم همون آدمِ چندسال پیشی که همیشه حس می‌کرده اضافیه. که دوباره کوچیک شدم و کوچیکتر‌. اونقدری که دیگه هیچ‌کدوم از حرفایِ امشبت نتونست اون زخمو، خوب کنه. بهم گفتی من تنها کسیَم که می‌تونم باهات حرف بزنم و هیچکی مثل من نمی‌تونه باهات حرف بزنه. گفتی که اگه نباشم، چقدر اعصابت خورده و گفتی که چقدر پشیمون شدی که ”وِلَم کردی”. ولم کرده بودی واقعا؟ تموم مدت به این فکر کردم که چقدر درستترین تعریفی که از اون کار می‌شه گفت، همین بوده. وِ لَ م کردی. وسطِ همه‌ی غم و ناراحتی‌ها و درگیریام. ولم کردی و رفتی. باعث شدی گریه کنم. ناراحتم کردی. می‌دونی؟ اگه روت حساب نمی‌کردم، هیچ‌وقت اینقدر ناراحت نمی‌شدم ازت. من روت حساب کرده بودم. ازم عذرخواهی کردی و گفتی که دوسَم داری. گفتی می‌تونم تصمیم بگیرم که می‌خوام برگردم یا نه. بی‌رحمی بس که. همه‌چیو انداختی رو شونه‌هایِ من. طاقتشو دارم مگه؟ می‌تونم تصمیم بگیرم برای وِل کردنت؟ برای وِل کردنِ خودم؟ چرا ازم خواستی تصمیم بگیرم؟ چرا وقتی رفتی، کامل نرفتی؟ چرا اینقدر سرگردونم می‌کنی بین این دوراهی؟ راحتم بذار. من برایِ این دوستیِ از دست رفته، حتی به شیوه‌یِ خودم، عزاداریمَم کرده بودم. نباید برمی‌گشتی. نباید یادم میاوردی اینکه قبل خواب بهم شب بخیر بگی و یادم بیاری که دوسَم داری، چه مزه‌ای داره. من داشتم وِلِت می‌کردم. درست مثل خودت که وِلَم کردی تا سقوط کنم. چرا دوباره نجاتم دادی و دستمو گرفتی؟ وِل کن دستمو! من راحتترم که سقوط کنم تا اینکه برای همیشه معلق باشم. ول کن دستمو و بذار بیفتم. همین. [00:26]


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : گفتی ,ببین ,کرده ,کردی ,هیچ‌وقت ,حساب ,کرده بودم ,حساب کرده ,تصمیم بگیرم ,فرار کنیم ,می‌تونم تصمیم ,می‌تونم تصمیم بگیرم
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ستاره مسافر سیستم های بایگانی تجارت الکترونیک Electronic Commerce معرفي انواع لوازم يدکي ماشين سریزکده ویستا اپتیک در مورد همه چيز پایگاه اطلاع رسانی دکتر علی اکبر علیزاده بِرُمی بزرگترین فروشگاه بازی های PC و موبایل مسکن راه خانه